از دست رفته ها

آب در کوزه و ما ......

از دست رفته ها

آب در کوزه و ما ......

پایان نامه. . .

یا رفیق من لا رفیق له

به جای بازی کردن با الفاظ سعی میکنم انها را به بازی گرفته تا منظورم را به مقصود برسانم.در ابتدا شروع میکنم به حدیث نفس:

کمی بیش از یک دهه است که نمیدانم خواسته یا ناخواسته،به همت یا به تقدیروسرنوشت،قدم در راهی گذاشتم که آغازش با اعتقادات و با ورهایی شعارگونه و آرمانی بود وانجامش آنطور که گفته میشد و از شرح حال رفته هایش فهمیده میشد سعادت بود و دوستی با هرکه کردم خصم مادر زاد شد....آشیان هرجا گزیدم طعمه صیاد شد....آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش.....وقت مرگم برسر دار آمد و جلاد شدرضا.به مرور در این طریق قدم نهادم تا پس از مدتی خویش را رهروی چنین راهرویی یافتم.

در این مسیر بر حسب تقدیر و سرنوشت و گاهی هوی و هوس،با منازلی مواجه شدم که بر حسب مورد دامنه ای به پهنای" خیر و شر"و"ممدوح و مذموم"داشتند.و ازبیتوته در این منازل هدفی جز تجدید قوا ویا امید یافتن راهنما یی ویا یافتن همسفری ثابت قدم نداشتم.و طمعی الا فراهم کردن اندک زاد و توشه ای در ذهن نمی پروراندم.

اما مقصودم از بیان این شرح حال نه نوشتن سفر نامه است و نه ترسیم نقشه راهی صحیح برای رسیدن به مطلوب.بلکه شرایط حاکم در آخرین منزلم بودکه دیگر توان بدوش کشیدن بار اضافی شبهات و نقل قولهایش را نداشتم.و خواستم با نگارش چند سطراین بار به زمین نهم و سبکتر سفر کنم.

فکر کنم فهمیده باشید که داعیه مستقیم بودن صراطم و راهبری آنرا ندارم .اما میدانم و بدانید که چون شما همراهانی را آرزو ندارم.که آن هنگام که به مشورت می آییدتظاهر به همراهی میکنید،هنوز چند صباحی نگذشته عکس آنرا به نمایش میگذارید.و محرم نبودید در درمیان گذاشتن اسرار که عجول بودید در نشر آن.و شمائی که نفمیدید منظورم ازقطع کردنارتباطتان با برخی کسان تنها به نفع خودتان بود واین قطع نوید وصل در پی داشت.و هنگامی که به نشاط ترغیب شدیدچنان در افراط و تفریط غرق شدید که فراموش کردید این بزرگترین حسنش درک لذت حزن است.و شمایی که غایت آمالتان کثرت یافتن کمیتتان در محفل کچکتان بود و غافل بودید که در خارجاز این محفل کثیری با کفیت به دشمنیتان برخواسته اند.و شمایی که همان ارزشها و باور های شعارگونه ای که اعتقاداتم بودند ،براتان چونان خرد سکه هایی شده بودندکه در بازار امیالتان به سادگی خرجشان میکردید.وهمان شمایی که هنوز چند صباحی نگذشته باز فیلتان یادهندوستان میکرد،پس به همان جهت رو کن که منهماناعرابی ام که هنوز از نرسیدن به کعبه می هراسد ولی لااقل میداندکه میان این دو مسیر هیچ اشتراکی نیست.ودر نهایت شمایی که هرچه قریب تر بودید غریبه تر شدیدهرچه به دوستی و آشنایی صدایتان زدم به بیگانگی پاسخ گفتید،که غافل بودید که غایت آرزویم تنها بودن بود و از تا در تنهایی ام با همانی که در ابتدای سخن صدایش زدم خلوت کنم .و برخلاف آنچه باور دارید از شلوغی گریزانم .ولی چه چاره کنم که انسانم و" مدنی بالطبع".

حال اگه تا این سطر همراه بودی دیگر من به مقصودم رسیده ام که حداقل نتیجه اش سبکتر شدن بارسفرم بود.که گفته اند روزی بزرگی دراز گوشی را دید که بارش می افکند.گریست و هنگامی که علتش را جویا شدند پاسخ گفت:غبطه به حال این حیوان میخورم که بارش را به سلامت تا مقصد رساند ولی من هنوز بار خود به مقصد نرسانیده ام.

و غنیمت فرصتی بود تا حرفی رابی هیچ تغیری وبه طور یکسان با همه شما بگویم.و بدانید که:

 زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت ...این کاروان شما نیز بگذرد...

با وجودی که خیلی حرف برای گفتن باقی موند ولی چون ممکنه  مخاطبی خاص داشته باشه از نقلشون صرف نظر میکنم و  سعادتتان را از خدا خواستارم

اما  ازتون یه انتظار دارم که هم خوب بخونیدش و هم بقیه مخاطبین این پایان نامه رو از وجودش با خبر و به خوندش ترغیب کنید

والسلام

4بامداد چارشنبه 24 آبانماه 1385

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:00 ق.ظ http://fofol.tk

قبولت دارم !

بی نام شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:00 ق.ظ

بی نام شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ق.ظ

نمیدونم باز چی شده ولی انگار این متنو برای من نوشتی من با اجازه ات اون رو تو وبم با یه کم تغیر استفاده کنم
موسیقی وبلاگت هم خیلی قشنگه اگه ممکنه آدرسشو تو جوابت برام بذار

بی نشون شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ق.ظ

سلام رفاقت
راستش نوشته هات رو که خوندم خیلی دلم گرفت و دیدم یه جورایی حرف دل من هم هست ذخیره اش کردم تا با یه کمتغیر تو وبلاگم ازش استفاده کنم
هیچ میدونی شبیه گلایه امیر الموئمنین از کوفیا نوشتی
اما همون شعری که آخرش نوشتی جواب خودت رو دادی
باز هم بهت سر می زنم
یا علی

فاطیما یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ http://www.khodahast85.blogfa.com

سلام .حالتون خوبه؟ من زیاد نفهمیدم چی گفتین .بعدا به مادرم میگم برام توضیح بده.اما اومده بودم تو وبلاگتون نطر بدم .من دوست بی معرفتی نیستم . چند بار تو عطش نظر دادم اما چون ۶۰ نفر نظر دادن شما نظر منو ندیدین .من دیگه زیاد تو کلبه آبی نمیرم بنویسم و بهتون گفتم که وبلاگ جدید دارم . چرا فکر کردید از هدفم فاصله گرفتم؟ یعنی بد شد؟ من هدفمو دارم ادامه میدم و داستان مینویسم دیگه.شما که گفتین کار خوبیه که. دوست دارم بیایین وبلاگ جدیدمو ببینین .حتما ببینید و نظر بدید . دیگه نگید وقت ندارم دارم میرم . نظرتونو کامل بدید . وقتی میگید بعدا میگم من منتظر میمونم و بعدشم دیگه نمیبینم که بیایین نظر بدین . منو منتظر میذارید و من همه ش نگران که چه کار بدی کردم مگه. دیگه بد قولی نکنینا . میدونم من در سطح شما نیستم اما بالاخره همکارتونم یه همکار کوچک درسته؟ اومدم اینجا نظر دادم که منو ببینید چون نظر دهنده های اینجا کمتر بودن. خدا نگه دارتون

فاطیما چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.khodahast85.blogfa.com

سلام چرا فکر میکنین من خودم نمینویسم؟[ناراحت] به خدا همه داستانهارو خودم از کتاب میخونم و تایپ میکنم و بعضیهاشو که مثلا تو یه وبلاگی یا سایتی میبینم با آدرس کپی میکنم . فقط گاهی داستان رو نشون خونواده م میدم میگم میخوام اینو تاپ کنم . هیچکس به من کمک نمیکنه .من بعضی داستانها رو تو مدرسه خوندم .تو کلاس ادبیات تو وقت اضافیش. بعضی بچه ها گفتن این یعنی چه؟ من تعجب کردم چرا مثل من نتیجه نگرفتن . حالا شما فکر میکنین من اینارو نمینویسم[ناراحت]
اما اینکه کوک بمانید نه اینکه نفهمید و همیشه بچه باشید که .همینکه من دروغ نمیگم مثل بعضی بزرگترها و چیزهای بد تو وبلاگم نمیذارم مثل بعضیها .یعنی هنوز بچه ام.خدا خودش میدونه که اینارو خودم مینویسم. و انتخاب میکنم

منتظر پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ق.ظ http://orojemehr.blogfa.com

سلام
خوبید؟

هردو وبلاگم به روز
خوشحال میشم یه سر بزنید و نظرتونم بدید

التماس دعا [تشویش][گریه]
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد